خیابان نفس و تاریخی در یزد، بر بادِ بنا ریخت. خاک بر خاطره نشست، فضا تهی شد، گنبد بود بر سرِ فراموشی، آب شکست و باز میراث فرهنگ و تمدن، بدرود. چنان با شتاب، که گویا میخواست از قافله عقب نماند، چنان با حیرت، که گفتی این شهرِ میراث جهانی، محاصره فرهنگی است یا جغرافیایی، کهنترین نهادهای تمدنسازش، به دست فرزندان همین آب و خاک، به تازیانهی توسعه، فرو میریزند!
فروریخت و بیتفاوتی مردمان، از آنِ یزدِ زبان و آیین و آفرینش بود، اما گویی خواستِ این گونه باد و باران و سیل، برایش آفتابِ سوزانِ جان باشد، نه درِک، اما از دلِ دانایی و روشننگری، خاموشتر فروغُلتد!
اگر خیابان بلدیه را بشماری، میدانی در معبرِ بدِ دخل، چه تعداد میراث و اثر ماندگار، از میان رفته. بهویژه «خانهی صدری»، اثری از «عبدالرضا افشار یزدی»، خالق ساختمان «بانک ملی شیراز»، یکی از همان معماران یزدی که در پهنهی ایران، تمدن ایرانی را میساخت و چقدر راستی و دانش و آبادی، که به کامِ فراموشی فِعلِ جاری رفت. یادش بخیر، آن قدیمیِ باهوش، فرهنگ را تبدیل به اصالت کرد، نه فقط خودِ بنا، که بنیانِ آن را.
این سرزمین، بیفرهنگ نیست، بیتوجهی است که ما را به روزمرّگی میکشاند و بیفردایی. یزد، هنوز فرهنگی دارد که بر ستونِ خشت و آیین و باور ایستاده و از جهانِ معاصر و مدرن نیز بینیاز نیست. گویی، «فرهنگ» واژهای است برآمده از درونِ خاکِ کویر؛ و همین چند جمله، بود که همهی قصه را تمام کرد. خاطرهای از خانه، بویِ دیوار، عطر و احساسِ دیروز، برای فرزندانش به یادگار نماند، «تخریب» کلیدواژهای بود برای بازسازی ناکام فرهنگی؛ که هزینهی جهانیِ سنگینی بر دوش «میراث» از یادرفتهی سرزمینِ خشتپای حفظ. باز هم فروریخت، نه تنها دیوار، بلکه بخشی از این بزرگتری را در صفحات بعد خواهید خواند.
حمیدرضا امیری
سردبیر