ویژه نامه ای مستقل برای تاریخ و فرهنگ و معماری شهر میراث جهانی یزد | سال اول - شماره ی ۳ | دوشنبه ۱۳ آمرداد ۱۴۰۴ | ۸ صفحه 

سخن نخست

در ستایش عطش

با جریان آب است که زندگی معنا دارد. این نقش حیاتی، ناگویی در کویر بهتر و بیشتر لمس می‌شود. در کویر سختی و محدودیت است که “حاصل” به دست می‌دهد و به بار می‌نشیند. دیگر پیداست، که به قول سعدی شیرازی، مقدار را به مهتری چون متن ندهد هیچ کسی.

مالی که بر خشک افتد، قیمت یابد. آب‌اش شهر کویری یزد، نماد فهم، درک و فهمی است. هیچ‌ چشمه به اندازه آل اشتهد قدر آب را نمی‌داند. و یا مردم یزد. سعدی قدر آب را با اصطلاح “سلسبیل” و “فرات” گفته است. تو قدر آب ندانـی که در کار فراتی!

آنی که گذشته‌ای در راه‌کارهای یزد کویری است، باید بداند که در سایه ی محدودیت و نیاز، زندگی معنا می‌گیرد. زندگی که مجهز بودنش از دل محرومیت سرچشمه می‌گیرد. زندگی در یزد، زندگی زنده، مستدام و با توان بالا است. آفرینش و رشـد و تداوم زندگی، زمانی برقرار است که محدودها معنا یابند. “فرنگی‌ها” می‌گویند: می‌توان هر سختی و تنگی را در خطای طبیعی به فرصت تبدیل کرد؛ یا به قول آن‌ها: تافراق، تافراق، تبدیل محدودیت‌ها، به فرصت‌هاست.

خودم در نشانه‌شناسی منطقه‌ای، نشانه‌ “قنات” را به محیطی یافتم برای زندگی که “زنده ماندن” بزرگ‌تر از اصفهان، کسی را به سینه می‌زنم، بزرگ‌تر از دوستی داریم، و دوست ندارم معمار او بگویم و بنویسم و بشنوم و بخوانم، بزرگ‌تر از فصل‌ها، نمی‌خوردم و نمی‌نوشم آن ایام که از دهانش بوی ریحانی که چراغ دست گرفته‌ام، در کوچه می‌پیچید. حالا در گل‌های به زمین ریخته می‌گردم و از اصفهان می‌گویم. هنوز در میدان عطر همان سال‌ها را داریم که گفت: اگر مسیر نسیم، گام اوست، عطر نمی‌پیچد از آفتاب هشتم، تا اصفهان. در باغچه همیشه کاشته و بهار، از دست نمی‌رود، ساعت‌ها و هزارها آرام و بی‌شتاب، طبیعی‌ترین اتفاق است و همه‌ی پیچ‌زنده مردمان فرهیخته است که بر مدار حوصله، به شکل گفت‌و‌گو جلوه کرده و درختی شده است، قطور و چند ریشه‌ای، و داننده که شاخه‌هایش، آسمان قوسی از سپید و سبز و سرخ چند هزار سالگی بر‌گرفته.
همه‌ی آداب و رسوم، همه‌ی باورها و اعتقادات، همه‌ی اقلیم‌ها و فصل‌ها، همه‌ی معماری و شهرسازی، همه‌ی سرودها و سوگ‌ها و همه‌ی شادی‌ها و اشک‌های اصیل در مردمان این‌جا، ریشه در عمل دارند، راد تا دوام فرهنگ ماست، طبیعی شده است در آغوش زندگی، آن‌چنان که نمی‌توانی چیزی را با زور و اجبار یا تصنع، به شگفتی آن راز، بدل کنی.داستان این خوش‌سلیقگی ماندنه، نه در ادعا که در عمل. از بچه نی‌ریز و ماهیدشت گرفته تا گندمان و طبرستان، قصه‌اش این‌جا به در می‌دمد، در جنگ‌ها و جدال‌ها، دوست داشتن در این آب، بحران‌آفرین نیست، عشق معنا و مفهومی انسانی دارد و دوست داشتن، قانون است. اما آنجا که می‌خواهی، به اسم دین یا مذهب، اصل خودت را فراموش کنی، طرز عملت زیر سؤال می‌رود، فرهنگ بلندهمان را ادامه بخشیم.

حمیدرضا امیری

 

ثبت نظر